از موتور سواری متنفرم
از کشتی و کشتی گیر متنفرم
از سنجاقک متنفرم
از جنگل پر از سنجاقک متنفرم
از ساحل سنگی متنفرم
از بندر ترکمن متنفرم
از گرگان با همه ی زیباییش متنفرم
از گیتار متنفرم
از ابراز علاقه ی الکی متنفرم
از حرف زیادی زدن متنفرم
از yahoo messenger متنفرم
از انگلیسی قرقره کردن متنفرم
از اعتماد کردن متنفرم
از خوشبینی متنفرم
از روز ولنتاین متنفرم
از عروسک متنفرم
از خیانت وخیانتکار متنفرم
از دروغ و دروغگو متنفرم
از عاشق بودن متنفرم
از عشق دروغی با همه ی وجودم متنفرم
اصلا از همه چیزایی که یه جوری به عشق مربوط می شه متنفرم
چرا اینقدر عطر مست کننده ات برایم ناآشنا شده ؟
چرا دیگر صدای قدمهایت بیقرارم نمیکند ؟
چرا دیگر به یاد نمی آورم ثانیه به ثانیه ی آن بوسه نفس گیر را ؟
نگاهها چه بی تفاوت شده اند و حرفها روزمره و خسته کننده اند.
دستانت را به من بده به یاد ان روزهایی که از یاد رفته اند...
چقدر سردند تو یخ زده ای عزیزم !
تو یک مجسمه شده ای مگر نه ؟
قلبت طلسم شده درست است ؟
تو به دنبال نفسهای مسیحایی یک عشق جدید میگردی ؟
اینگونه مرا با آن چشمان شیشه ای نگاه نکن
مجسمه من از تو بی جانترم.....
فقط واسه دل خودم
یادتان باشد روز خوب تولدش برای من روز شکرگزاری است .
حالا آنقدر دوستت دارم که بگویم هر که را می خواهی دوست بدار
که تو شایسته ای و من..به عشق پیوسته ام
و هر که به این اقیانوس بپیوندد بی کرانه می شود .
۲۸ مرداد ؟؟؟۱۳۶
تولدت مبارک
حالا یه اهنگ شاد بذارین حال کنین.. اهنگ تولد اندی رو بذارین ..عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه.... زندگیم با بودنت درست مث بهشته
تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک.... عزیزم دوست دارم تولدت مبارکواه..ه..ه...ه... مگه من GF هستم دارم اینجوری واسش میخونم ... پلیز سی دی رو عوض
کنین...یه اهنگ تولد بگین بذارم؟؟؟؟؟... نمیخواد به ای کیوت فشار بیاری خودم
فهمیدم بریم میلاد سیاوش رو بذاریم...
برای روزمیلاد تن خود...اه این اشکمو در اورد... بابا نخواستیم...صب کن دوباره فکر کنم؟...؟...؟....؟....بابا منصور جون
خودم خونده اونوقت من دارم از اندی و سیاوش میذارم؟
تو به سادگی یک جشن مدرسه جشن تولد... گل کن مثل یه هدیه سر خوش شو
خود به خود دست تو کو بگو دست تو کو ؟دو دست گمشده.دست بی آرزو
وقت یکی شدن وقت تو وقت من.... وقت دلنازکی ساعت سر رفتنآره خودشه...خود خودشهآره دیگه تولد زیباترین مخلوق خداست ! راستی اگه گفتین چند ساله شده؟ به من گفته نگو...اخه
تازگیا مد شده اقایون هم مث خانما سنشونو به کسی نمیگن! شما خودتون حدس بزنین چند سالشه؟
تو کامنتها بگین دیگه با اجازه تون من برم دیگه...
نتیجه اخلاقی: معتاد مجرم نیست..بیمار است
ایشالا ۱۰۰ ساله بشی...
بی تردید تو آنی نیستی که می نمایی و آنی نیستی که من
می پندارم و یا آنی
نیستی که من ساخته ام و شاید تو تنها در نوشته های من
آفریده شده باشی.
اما چه اهمیتی دارد ؟ مهم این است که تو همه جا با من باشی و من
تنهایی ام را با تو آمیخته ام و همین خوب است.
تازه چه کسی می داند
شاید چیزی را که من از تو ساخته ام در تو هست. من بر این باورم
که آنچه خیال و رویا می تواند به آن راه یابد بی تردید حقیقت دارد
حتی اگر به واقعیت نپیوسته باشد.
کسی را که من دوست نمی دارم
چه فرقی می کند که زیبا باشد یا نباشد.
چشمهای تو لبریز از آنی است که از آن من است.
در تو چیزی هست که من با عشق به آن می نگرم
و زیبایی فرزند عشق است.چیزی است که تو خود از آن غافلی وشایدبه همین دلیل در نظرم زیباست.زیبایی رها شده به حال خویش چونان شقایقهای وحشی به دست باد
سهم من اینست
سهم من از تو
تنها
آسمانیست که آویختن پرنده ای آنرا از من می گیرد
و در اندوه صدائی جان دادن که به من می گفت
((دستهایت را دوست می دارم))
دلم تنگ است برای شمردن چشمک ستاره ها ، برای نجواهایمان کنج آن میز شیشه ای ، برای طعم نگاهت ...
برای آن روزها که دست در دست هم گم می شدیم در خواب شهر ؛ کوچه ها را رد می کردیم و می رسیدیم به خیابان بزرگ . برای آن وقت ها که برای تنهایی شب غصه می خوردیم و من با عطر نابت تا آخر دنیا می رفتم .
گاه بودنت از روزهای آفتابی می سرودم ، با دست عاشقت سقفی می ساختم پر از ستاره و ترانه می خواندم تا آخرین نفس . سایه ات بودم و تو نفس من ...
دخترکم!دلم برای نگاههای معصومانه ات تنگ شده است .برای وقتی که تو را در آغوشم میگرفتم و تو با چشمان سیاهت معصوم و بیگناه به من خیره میشدی.برای آن تن کوچک و نرمت که بوی بهشت میداد.برای دستان کوچکت که انگشتانم را محکم در بین خود میفشرد.
دلم برای نگاه کردن در چشمانت تنگ شده است.برای وقتی که با بازیگوشی به رویم لبخند میزدی.برای سرخی گونه هایت که انگار از گلبرگهای گل سرخ رنگ گرفته بود.
تو را کجای ذهنم به فراموشی سپردم؟تو را چه کسی از من دزدید؟
دخترکم!اگر کنارم بودی،در آغوشت میگرفتم و برایت لالایی میخواندم.برایت قصهء آن شاهزادهء مهربان را میگفتم که دخترک قصه را از دست دیو سیاه نجات میداد.
تو را در بستری از گلهای سپید یاس میخواباندم،به ابرها میگفتم برایت سایه بان باشند،و به چلچله ها میگفتم رؤیای شیرین تو را با نغمه هایشان بر هم نزنند.
دخترکم اگر تو اینجا بودی،به نسیم میگفتم همیشه بوزد تا گرمای خورشید تن لطیفت را تبدار نکند.من برایت از ماه قصه میگفتم،از عشق،از نور ،از مهربانی.
و آنقدر نوازشت میکردم تا آرام به خواب فرو روی و هر صبح آنقدر بر تنت بوسه میزدم تا آرام آرام بیدار شوی.
کاش می دانستم
چه کسی تو را از رؤیاهایم ربود.چه کسی خانه را ویران کرد .
چه کسی نور را دزدید.
زندگی کن نازنینم ..زندگی..