ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت.
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت.
از مرزی گذشته بود،
در پی مرز گمشده می گشت.
کوهی سنگین نگاهش را برید.
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت:
پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.
و کوه از خوابی سنگین پر بود.
خوابش طرحی رها شده داشت.
صدا زمزمه بیگانگی را بویید،
برگشت،
فضا را از خود گذر داد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.
کوه از خواب سنگین پر بود.
دیری گذشت،
خوابش بخار شد.
طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:
پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.
خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
و نگاهش را روانه کرد.
انتظاری نوسان داشت.
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست.
A shadow in the moonlight, here she comes to me,
We sit and talk about it all,
And out in the distance, a dream is over,
All I've been working for;
This is not how I want you to see me,
I have done the best I can,
Now the only thing I believe in,
Is a woman and a man;
You are the reason I'll stay in the fight,
When I can't take it anymore,
You are the reason I wake in the night,
And say that I was only dreaming of it all;
And now in the dawn light, she talks with me again,
Remember all the things we've done,
Been through the bad times, and we've seen through the sad times,
We're stronger than before;
And you picked me up when I was falling,
And you gave me back my pride,
And you listen when I am calling,
And hear the man inside;
You are the reason I'll stay in the fight,
When I can't take it anymore,
You are the reason I wake in the night,
And say that I was only dreaming of it all,
You are the reason I'll stay in the fight.
به خودم میگم: همیشه بدتری هم هست.
به خودم میگم: خوب که چی ؟!
به خودم می خندم.
دروغ چرا ! وقتی به هم گفت دلم که سوخت هیچی ٬ کلی هم حسودیم شد. تازه کلی هم گریه کردم.چرا آدما اینقده خنگ شدن ؟!! نکنه من انتظارم زیادیه؟!! اصلاْ حال نمکنم دوستام معنی نگاهام رو نفهمنا . من خیلی وقتا سعی میکنم با نیگا کردنم حرف بزنم . یه نگاه ساکت میتونه یه دنیا حرف رو با خودش همراه داشته باشه !! چرا ملت نمیفهمن اینو ؟!! چرا داد زدن منو نمیشنون ؟! چرا التماس کردن منو نمیفهمن ؟! چرا شاکی شدن منو نمیگیرن ؟!! هی اونوقت میپرسن چیه چرا اینجوری نیگا میکنی !! مثلاْ وقتی ...
تکراری (فریاد سکوت):
یک ساعت بدون آنکه یک کلمه حرف بزنم به روش نیگاه کردم .
فریاد کشید که آخه خفه شدم ! چرا حرفی نمی زنی ؟!
گفتم نشنیدی ؟!! .... برو !! ....
میترسم . خیلی میترسم.
از حماقت دوستا، از کوته فکری آدما، از تنهایی خودم، از این آینده ی گنگ و مبهم، از این هرچه ممکن، از گناه، از برداشت های بد مردم، از بیماری بابام، از غصه خوردن مامانم، از حال و روز داداشم، از خودم، از عاشق شدن، از یأس، از غرور، از نومیدی، از تنهایی، از کم آوردن، از کم آوردن، از کم آوردن ...
وقتی این شعر رو خوندم یه جوری شدم ٬ بعد هر چقدر سعی کردم بگم چه جوری شدم نشد که نشد. فقط میدونم یه جور عجیبی شدم !! شما هم بخونیدش شاید شما هم یه جوری شدید !!
ما مردگان دویست سال بعد
دور هم نشستیم
با دعوتی رسمی
به صرف چای وشربت وشیرینی
و حراج معلومات
و چقدر کف زدیم
پیش رو برای خودمان
پشت سر برای هم
ما مردگان دویست سال بعد...
آن روز با تو بودم
امروز بی توام
آن روز که با تو بودم
بی تو بودم
امروز که بی توام
با توام
This is the end
Beautiful friend
This is the end
My only friend, the end
Of our elaborate plans, the end
Of everything that stands, the end
No safety or surprise, the end
I’ll never look into your eyes...again
Can you picture what will be
So limitless and free
Desperately in need...of some...stranger’s hand
In a...desperate land
Lost in a roman...wilderness of pain
And all the children are insane
All the children are insane
Waiting for the summer rain, yeah
There’s danger on the edge of town
Ride the king’s highway, baby
Weird scenes inside the gold mine
Ride the highway west, baby
Ride the snake, ride the snake
To the lake, the ancient lake, baby
The snake is long, seven miles
Ride the snake...he’s old, and his skin is cold
The west is the best
The west is the best
Get here, and we’ll do the rest
The blue bus is callin’ us
The blue bus is callin’ us
Driver, where you taken’ us
The killer awoke before dawn, he put his boots on
He took a face from the ancient gallery
And he walked on down the hall
He went into the room where his sister lived, and...then he
Paid a visit to his brother, and then he
He walked on down the hall, and
And he came to a door...and he looked inside
Father, yes son, I want to kill you
Mother...i want to...fuck you
C’mon baby, take a chance with us
C’mon baby, take a chance with us
C’mon baby, take a chance with us
And meet me at the back of the blue bus
Doin’ a blue rock
On a blue bus
Doin’ a blue rock
C’mon, yeah
Kill, kill, kill, kill, kill, kill
This is the end
Beautiful friend
This is the end
My only friend, the end
It hurts to set you free
But you’ll never follow me
The end of laughter and soft lies
The end of nights we tried to die
This is the end
Email:the_sea_in_me1983@yahoo.com
خواب دیدم مردم ... رفتم بهشت .
خوشم اومد ٬ فکر کنم دوسش داشتم . ولی هیچکی اونجا نبود ... نه آشنا نه غریبه ... چرا ؟!
یه بار دیگه ببینم یکی برگشته به یه نفر دیگه میگه من تو رو درک میکنم ٬ یا بگه میفهمم چی
میگی یا بگه آره حست میکنم یا ... به خدا خفش میکنم.
اگه بازم دوباره یه لیوان نیمه پر گذاشتن جلوم گفتن این پره یا خالیه اول برش میدارم تا قطرهی آخرش رو میخورم بعد میذارم جلوشون میگم خالیه خالیه خااااالییییییییییییییییییه
یه منهای یک زیر یه رادیکال ... خیلی خوشگله نه ؟ دوسش دارم. بهش میگن تعریف نشده.
هنوزم دلم میخواد آمیب بودم . ولی فکر کنم اگه آمیب بودم حتما عاشق زرافهها میشدم .
دوستی آش دهنسوزی نیست !
مرده از زنده همیشه هر آن ٬
در جهان بیشتر است ...
آره خب منم همیشه دلم میخواست بدونم چرا عموجغد شاخدار ٬ بنل رو آخرش نخورد ؟! جدی چرا ؟
بی منطقی هم یه جور منطقه، یعنی منطقه خودشو داره از اون طرف هم منطق آخره بی منطقیه چون هیچی تو دنیا منطقی نیست. پس وقتی به اوجه منطقت میرسی و میگی هیچی منطقی نیست یعنی تازه منطقی شدی چون اگه منطقی نبودی فکر میکردی همه چی منطقیه و باید با منطقه خودت جور در بیاد، یعنی چی؟ یعنی نهایته منطق! ولی تا زمانی که منطقت، منطقه دو دو تا، چهارتایی ه و فکر میکنی که آخره منطقی یعنی در اوجه بی منطقی داری سیر و سیاحت میکنی. میگی نه؟ بشین سر انگشتی یه حساب بکن ببین حرفه من منطقیه یا نه.
فهمیدن همیشه یک سوءِ تفاهم است !
من هک نشدما ... نمدونم چرا درست وقتی که فکر میکنی خیلی دیوونه شدی ... دندونای عقلت در میان !
خب ؟
... میدونی که هنوزم صدات تو گوشمه ؟
.
.
وقتی زمان مبهم باقی مانده از بودنم را بر آنچه که از درون می خواهم تقسیم می کنم ؛ نتیجه ای که در جلوی خط کسری قرارمی گیرد آنقدر کوچک است که می توان از آن چشم پوشید. و چه ناعادلانه می نماید این بودنم در برابر زمان اندکم .... سرعت ... سرعتم هر چقدر هم که زباد باشد باز جا خواهم ماند ...
« شتاب : سرعت به زمان . » ... تو گفتی ؛ در آن روزهای سرد خاکستری .
امروز ها که می گذرد... امروزهای سخت ... امروزهای خوب ؛امروز های لازم ؛امروزهای مقدر ... تو « شتاب »
را نه توضیح می دهی ؛ که زندگی می کنی ...
نه در گوشه ی سنگی ی حیاط مدرسه ... در بستر رونده ی بودنت ... و شایدهم نبودنت ... و نه گفتنی برای دقیقههای قبل از امتحان .. که گفتنی برای من -تو -ی ایستاده در آستانه ... چه مهم می نماید بودنت ... و نبودنت ...
چگونه می شود بدون معجزه ؛بدون یک جهش
دیوانه وار ... آن کسر مساوی صفر را معکوس کرد ؟
و آدمها ...
رفتند و روز تمام شد
و شب شد.
و شب ساکت است،
و تاریک است
و آرام است ...
... و گنجشک ... .. ...... آرام در آسمان بیستاره ... فراموش ... دور ...
... و گنجشکها ... همه میمیرند.