I don't wanna hear the noises on TV
I don't want the salesmen coming after me
I don't wanna live in my father's house no more
I don't want it faster, I don't want it free
I don't wanna show you what they done to me
I don't wanna live in my father's house no more
I don't wanna choose black or blue
I don't wanna see what they done to you
I don't wanna live in my father's house no more
Because the tide is high
And it's rising still
And I don't wanna see it at my windowsill
I don't wanna give em my name and address
I don't wanna see what happens next
I don't wanna live in my father's house no more
I don't wanna live with my father's debt
You can't forgive what you can't forget
I don't wanna live in my father's house no more
I don't wanna fight in the holy war
I don't want the salesmen knocking at my door
I don't wanna live in America no more
Because the tide is high
And it's rising still
And I don't wanna see it at my windowsill
I don't wanna see it at my windowsill
I don't wanna see it at my windowsill
I don't wanna see it at my windowsill
MTV what have you done to me?
Save my soul, set me free
Set me free, what have you done to me?
I can't breathe, I can't see
World war three, when are you coming for me?
Been kicking up sparks to set the flames free
The windows are locked now, so what'll it be?
A house on fire or the rising sea?
Why is the night so still?
Why did I take the pill?
Because I don't wanna see it at my windowsill
I don't wanna see it at my windowsill
I don't wanna see it at my windowsill
I don't wanna see it at my windowsill
I don't wanna see it at my windowsill
(I don't wanna see it at my windowsill)
I don't wanna see it at my windowsill
(I don't wanna see it at my windowsill)
I don't wanna see it at my windowsill
(I don't wanna see it at my windowsill)
I don't wanna see it at my windowsill
(I don't wanna see it at my windowsill)
I don't wanna see it at my windowsill
(I don't wanna see it at my windowsill)
I don't wanna see it at my windowsill
(I don't wanna see it at my windowsill)
از میان نامه های منتظر ...
- تصویر اول: اعتراف، شاید روی یک کاغذ بی خط
- تصویر دوم: خوشبختی احساس، یا شاید احساس خوشبختی
- تصویر سوم: شاید خداحافظی، شاید هم نه
- تصویر چهارم: شاید شراب، شاید مرگ، شاید سفر، شاید عشق
- تصویر پنجم: تیله ی آبی و جعبه ی قرمز
- تصویر ششم: ستاره های دور و بازی های نزدیک
- تصویر هفتم: شاید انتظار، شاید تو
- تصویر هشتم: پرده و شمع
- تصویر نهم: جنگل و ما
- تصویر دهم: سفر. همیشه سفر
- تصویر یازدهم: تب، بوس، مدرسه
- تصویر دوازده: مستی و گناه
- تصویر سیزده: گناه بدون مستی
- تصویر چهارده: بدون مستی، بدون گناه
- تصویر پانزده: پشت تو ، نقاشی من
- تصویر شانزده: جزیره
ماریا دختر خشمگین و سردیست
با موهای بور
و انگشتانی کشیده که بوی سیگار میدهند
ماریا نمیداند انگشتانش برای پیانوزدن آفریده شده
ماریا فقیر نیست ، ولی برای زنده بودنش سختی میکشد
ماریا عاشق نیست
با هر مرد خشنی که بتواند تحقیرش کند میخوابد
و وقتی سنگینی دست های بیرحمشان را روی سینه هایش حس میکند سرش را می چرخاند و دنیا را وارونه نگاه میکند، و هیچ گاه دستانش را پشت کمر مرد قفل نمیکند.
و میداند درونش تاریک است
و نمیداند چرا از تاریکی میترسد
ماریا از دیوارها متنفر است
و عاشق سنگریزه های کنار خانه های مردم
و عاشق لباس سیاه گران مغازه ی خیابان سوم که دامنش صاف است و چین ندارد،
و میداند مانکن درون مغازه تنها دو بند سبک روی شانه هایش سنگینی میکند
و میتواند نگاه سرد مانکن سیاه پوش را بخواند
و در جواب سرش را برگرداند
ماریا دوستان زیادی ندارد
ماریا از بلندی میترسد
ولی عاشق مه کنار ساحل است
ماریا یک بار عاشق مردی شد که کنار ساحل با او خوابید
و او را به ماسه ها فشار داد
و دستانش را پیچاند
و او را بوسید
مرد مثل تمام مردهای دیگر زندگی ماریا او را تحقیر کرد
ولی ماریا عاشق شد
به بلندی رفت
چشمانش را بست
و تمام مردنش چند ثانیه بیشتر طول نکشید
بی آنکه بداند
انگشتانش
برای پیانو زدن آفریده شده بودند
و لباس مانکن سیاه پوش خیابان سوم
آن شب به فروش میرفت
...
...
ماهی قرمز آسمونی محله مون٬
که بهتین و قشنگترین ماهی قرمز آسمون همه ی محله هاست٬
تولدش مبارک :*
...
میشینی
پیانو میزنی
مست میشی
همونجا رو صندلی خوابت میبره
خواب آبی خالی میبینی
خالیه خالیه خالی
...
...
...
میگن دیشب تصادف کرد. بعد مرد. بعدهم خاکش کردن.
من ؟ من رفتم بیرون . من به صداها گوش کردم. صدای باد، صدای ماشینا، صدای پرنده ها، و صدای برگ خشکی که روی آسفالت تکون میخورد و میلغزید و جلو میرفت.
به معنی اسمایی که واسه وبلاگاش انتخاب کرده بود فکر میکنم.
درست مثل وقتی که تو میدون جنگ واستاده باشی ، یه خمپاره بخوره کنارت و برای یه لحظه به صداش دقت کنی. پلک بزنی و بعد دیگه هیچ چی نشنوی. از صداش کر شی و چشمات رو باز کنی و میدون جنگ رو دوباره نگاه کنی.
ولی دیگه هیچی نشنوی.
همون میدون. همون جنگ. فقط ساکت.
ترس سردیه.
"گاهی اوقات، واقعیت اونقدر بهت نزدیکه که تا از روت رد نشه، حضورش رو احساس نمیکنی ..."
... واقعیت؟