من که از اول اینطوری نبودم
خودتون خواستید که اینطوری بشم
حالا چرا گلایه می کنید.
میگن خود کرده را تدبیر نیست...
من که از اولش این مدلی نبودم.
بمن ربطی نداره .
بشین فکر کن ببین چی باعث شده که من پرو بشم..
کاش یه کمی آدم بودی..
منم خیلی دلم میخواد آدم باشم
ولی خوب شرمنده هستم از آدم بودن هم خیری ندیدم..
نمیشه که همه آدم باشن . بالاخره بین این همه آدم یه نفر هم مثل من باشه ..
چه اشکالی داره ..
نه چیزی از خدا کم میشه . نه از بنده خدا..
شماها اون موقعه اونطوری حال می کردید. منم الان دارم اینطوری حال میکنم
دلم نمیخواد اونطوری که شماها میخواید باشم
دلم میخواد اونطوری که خودم دوست دارم باشم..
کاش یکی بود ..... فقط یکی بود....
بی خیال اونموقع من برای شما مهم نبودم . حالا شماها برای من مهم نیستید...
....
وقتی که گریه ام میگیره دلم میگه مبارکه
قدر اشکاتو بدون هنوز چشات بی کلکه
وقتی که گریه ام میگیره یه آسمون بارونی ام
اما به کی بگم خدا من تو دلم زندونی ام
سرمو بالا میگیرم کسی جوابم نمیده
خیلی شباس یه رهگذر به گریه هام نخندیده
چه روز وروزگاریه من و یه دنیا بی کسی
شدم یه مشت خاطره یه کوره دلواپسی
می خوام تلافی نکنن حرمت دل رو میشکنن
دارن به جرم سادگیم چوب حراجم میزنن
تو این ولایت غریب دل مرده ها عزیزترن
قحطی عشق عاشقاس قلب های سنگی می خرن
تو این ولایت غریب دل مرده ها عزیزترن
قحطی عشق عاشقاس قلب های سنگی می خرن
نمی توانم از عشق بگریزم
این است چگونگی روند آن
من وتو
در نشیب و فرازیم اما شاید در این زمان
ما آنرا درست گردانیم
ارزش مبارزه را دارد
زیرا که عشق چیزی است که تو توان سرباز زدن از آنرا نداری
هنگامی که از هم می پاشد
همه آنچه را که می خواهد کمی تلاش است
اگر تو احساسی مبنی بر ترک کردنم را داری
من تو را وادار به ماندن نمی کنم
به زودی تو در خواهی یافت
که می توانی پنهان شوی که می توانی بگریزی
اما نمی توانی از عشق بگریزی
پس اگر می خواهی بروی باید این را بدانی
فراموش گذشته بسیار سخت است
این چنین به سرعت
خوب یا بد واقعی بود
و آن بقیه چیزی بود که داشتی
و در نهایت عشقمان اهمیت داشت
تو دوره زمونه ی بدی که تو خیابون که راه می ری
از نگاه هایی که انگار دارن تو رو لخت می بینن
نمی تونی فرار کنی...
پیدا کردن یه آدم خیلی سخته !
راستی چه جوری می تونی ثابت کنی دوست داری ؟
و این دوست داشتن یه عشق آتیشی داغ نیست
که زود خاموش شه ؟
چه جوری می شه فهمید که دلت یه جا گیر کرده...
خودت بگو...
دلشو دنبال پاهای خستش می کشوند... موهاش توی دستای باد ...بغض خفه کننده ای توی گلوش گیر کرده بود همون بغضی که همیشه پشت بهونه ها پنهونش می کرد و به زور قورتش می داد می رفت تا به ساحل برسه .... چونه ضعیفش می لرزید رگه های قرمز توی نگاهش....می رفت تا برای مرگ دلش خیره بشهی... خیره بشه به دریایی که انتهاش خداست انتهاش می رسه به آسمون که قدیما وقتی بچه بود خیال می کرد خدا تو آسموناست تا دلش می گرفت اشکاشو با پشت دست پاک می کرد سرشو بالا می گرفت و چشماشو می دوخت به آسمون و می گفت خداجونم پس ت...و...تو... کجایی؟! .............
زانو زد و دستاشو چنگ کرد توی دستای شنی ساحل
این دفعه دیگه نتونست بغضشو قورت بده نمی تونست از خیال دلش بگذره اما مجبور بود...نفسشو تو سینه حبس کرد و نگاهشو به چشمای آبی دریای آروم و صاف دوخت....چشماشو به هم فشار داد و داد زد....
برای دریایی که به خدا ختم می شد درد و دل کرد هر چی توان داشت شده بود صدا شده بود نگاه به دورترین نقطه دریا .... هنوز منتظربود .... منتظر نگاهی که از دریا برخیزه ... آسمونی باشی... مثل بچگیا سرشو به طرف آسمون بلند کرد چشمای سیاهشو توی چشمای خدا دوخت و دستاشو دراز کرد تا دستای خدا رو لمس کنه ... هر چی نگاه کرد فقط آبی بود و آبی بود و آبی ..... غریب تر از نگاه اون ضعیف تر از پاهای اون خالی تر از دستاش تنها تر از دلش توی اون ساحل شنی وجود نداشت ....
نه .... برای دلش گریه نکرد برای تنهاییش گریه نکرد گونه های اون ترشد چون نتونست خدا رو ببینه ... دل به دریا زد ... گونه های ترشو پاک کرد و دلشو کشوند تا بسپرتش به دریا ... می خواست برسه به همون دورترین نقطه .... همون جایی که به خدا ختم می شد ....
غروب از پس نگاه غریب دریا سرک کشید از همون دور ترین نقطه ....همون جایی که دخترک خیره شده بود و منتظر بود تا خدا یه نظری بهش بندازه ... دیگه دلی نداشت دلشو به دریا سپرده بود .... دیگه روی گونه هاش اشکی نمی غلتید ... دیگه احساسی نداشت... زانوهاشو تو بغلش گرفته بود و هنوز به همون دور ترین نقطه نگاه میکرد....................!!!
- عمر من -
کجایی ببینی ماریه دوباره بچه شده خول شده زده به سیم آخر
تار دلش پاره شده
- بهترینم - خودت گفتی تار تعمیری کیفیت نداره
آره مواظبش نبودم نمی دونم نمی دونم کجا گیر کرد نمی دونم!!!
نمی خوای بهم چیزی بگی ؟ نمی خوای نصیحتم کنی ؟
نمی خوای بگی این چه کارایی که تو می کنی؟
نمی خوای بگی با این دل پاره پوره چه کنم ؟
تو می دونی وارد زندگی یه دیوونه شدی یه دیوونه خول چلی که
فقط دوست داشتن رو می فهمه اونوقت فقط واسش پیغام می دی
- دیدن چشای بارونی تو سخته -
تو می دونی شمردن تیک وتاک ساعت
واسه شنیدن نفسهای اونی که شده همه زندگیت چقده سخته
تو می دونی بدتریت لحظه زمانی که من کنار توام و
با همه وجودم حس میکنم تو هیچوقت مال من نمی شی!!
تو می دونی چرا امسال بهار اون اتفاقایی که نباید بیفته
زودتراز اونی که فکرشو بکنی می افته اما اونایی که باید بیفته
هیچ وقت نمی افته...
نازنین ماریه یادته ؟ گفتم : من به دردت نمی خورم تاریکم!
گفتی : تاریکی از روشنایی اصالت بیشتری داره چون تونسته
سنت خودش رو حفظ کنه آدم از روشنایی جز یک صورت بزک کرده
چیز دیگه ای رو نمی بینه اما در تاریکی می شه
خدا رو احساس کرد
یادته گفتم : شارژ قلبم تموم شده باید برم اونجا که همه تنها می رن!
گفتی : منم میام کنارت
گفتی : ماریه نمی خوام دوسم داشته باشی - خودم دوست دارم - کافیه
دلم پیش توست مواظبش باش
ماریه من تا آخرش باهاتم می فهمی ؟ !
یادته ؟ این آخریا هر وقت گفتم دوست دارم گفتی اینو که می دونم
یه چیز تازه بگو نمی دونم چرا یهو دلم خواست تا ابد چیز تازه ای واست نگم
یادته؟ اون وقتا همیشه یادت بود همه چی یادت بود
یادت بود چی صدام کنی چقدر با مهربونی می گفتی : سارا
اما حالا سالی ماهی یه بارم که میای صدام کنی قبلش یکی دو تا اسم
می گی تا یادت بیاد اونی که هر لحظه هزار بار واست می میره اسمش چیه ؟
عزیزم از اونجا که تو زندگی چی رو داری مهم نیست می یاد روزی که کی رو داری
مهم می شه حالا رسیدم به اونجا که کجاش مهم نیست واسه چی ش مهمه
آخه واسه چی ش که معلوم شه کجاش مهم نیست
سیصد وچندمین روز بود که تو...
معرفتم را به پستی تعبیر کردی
احساسم را سبک شمردی
و مرا به بدنامی متهم کردی
افسوس ( ! )
هیچ وقت مرا نشناختی خوب نگاهم کن من خود توام ( !! )
عمر من ...
یک دلیل کار همان هزار و یک دلیل برای نوشتن را می کند پس می نویسم!
ماهها می گذرد از آن روزها که دلتنگیهایم نه فقط از چشمانم که برکاغذ هم سرازیر میشد.
سطر سطر هر آنچه که نوشته شد در این گوشه ی تنهایی راه گلو را روزها گرفته بودند
تا که شره می کرد بر گونه هایم و شبها بر این آبی تیره !!!
این روز ها اما دلتنگی هایم از جنس سکوت است و نگاه !
دربند هیچ سطری نمی شوند
روزی نزدیک یا دور کنجی دیگر
دور از نگاه نامحرمی
شاید دوباره بیازمایم این مرهم را هر چند که آزمودم و درمان نکرد!
( واسه همه اونایی که امسال هدیه والنتاین و عیدیشون و ریختن دور... و منتظر هدیه اند)
ضیافت در صبح
کوچه از چادر شب
مات و مبهوت بخود می نگرد
- می گوید :
تا بکی خواب به چشمان سحر
تا بکی پیچک شب پیچ
- به زانوی افق ؟
هیچ دستی آیا
صبح را
به ضیافت در من خواهد خواند ؟
در پشت خطوط خاکستری ذهن
بوسید مرا
که برای بار آخر
خداحافظ
پیشانی ام دریده شد و الفاظ گنگ بی ریا
رنگ چشمان مرا تار می کرد
و هنوز در پس آن بوسه بیزاری
طعم لبخند رضایت مند کسی
حس غمگین خیانت می داد
- وای بر من -
او بود که به دست رنج محبت یا که فریب
گوشه منزوی فکر پر از هیچم را
رنگ می بخشید و صدا
تا به پاس این رفتار
حس تنها و غریبانه شعرهایم به تو تقدیم شود
که صدای سازم را
با نفس گرم و دل انگیز تنت
کوک کنم
و به ترمیم عواطف
ناگه
حاله گستاخ تو و کالبد همراهت
زخم آخر را زد
و چنان زار زدم
که من زشت قامت رویایم
درهم ریخت
دستی از جنس حضور
شانه ام را لرزاند
راست می گفت
دوباره کابوس می دیدم