یه دختری بود
با انگشتای بلند و کشیده
با یه حلقه ی نقره ایه ساده توی انگشت انگشتریه دست راستش
که این حلقه البته گرد نبود٬ کناره هاش یه جورایی تیز بود
یه جور حلقه ی مربعی
که همیشه موقعه کشتی این تیزیش میرفت توی انگشت کوچیکش و دختره میگفت آخ
که این حلقه هه وقتی میرفت توی انگشتش یکمی بهش گشاد بود و آزاد میتونست حرکت کنه
بعد دختره عاشقه این بود که فیششششششششششششت حلقه را بیاره بالا و ببره پایین
عاشقه اینم بود که هی توی انگشتش بچرخوندش
عاشقه اینم باز بود که حلقه شو بکنه توی دهنشو آروم اونو بمکه٬ بعد وسط مکیدنش هم یهویی زبونش بخوره به پوست انگشتش٬ بعد ببینه که وووی چقده پوست خودش از پوست حلقه ش داغتره٬ بعد یهویی عاشقه این بشه که یواشکی هی زبونشو از روی حلقه سر بده روی پوستش و از روی پوستش هم سر بده روی حلقه٬ از داغ به سرد و از سرد به داغ٬‌یه دور گردش بی نهایت
دختره لاک نمیزد
دختره ناخناشو بلند نمیکرد
ولی پسره عاشقه دستای دختره بود
مخصوصا دست راستش با اون حلقه ی نقره ایه ساده
دختره کرم داشت
دستشو از تو دست پسره می کشید بیرون
قصه مون تموم شد

نظرات 11 + ارسال نظر
یاور دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:13 ب.ظ http://nejadegan.blogfa.com

باران عزیز.
من چطور میتوانم خودم را بنویسیم.
تو میتوانی... تو خودت را مینویسی. من میتوانم هرچیزی را بنویسم. هر حالت و احساسی را اما وقتی به خودم میرسم قلمم در گل گیر میکند. چه کنم؟ غمهایم برای قلمم خیلی سنگین هستند.
کاش اینقدر ... آوخ ... نه

تگرگ دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ

اینجا مثل گذشته هنوز رونق داره ...
خیلی خوبه خیلی
اومدم به یاد قدیما که تو وبلاگ ها می گشتم یه گشتی بزنم خوشحالم که هنوز هستی
قشنگ بود کامنتت
موفق باشی

شیدا بانو دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://delneveshteha-sheyda.blogfa.com/

دختره آشناست!

من وتو دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ http://bibahooneh.blogsky.com

برای خوشبختیم دعا کن .
ممنون که به وبلاگم سر زدید .

سمیه سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ق.ظ http://golkhanoom27.blogsky.com

سلام ممنون از اینکه بهم سر زدی خانمی

سوگل سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ

عاشقتم

گلپر سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ http://nimegomshodeh.blogsky.com/

تو احیانا همون ماریه ای نیستی که امارات زندگی میکنه؟یا میکرد؟

یاور سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:52 ب.ظ

بالاخره خودم را نوشتم.
اما اشتباهم این بود که برایش کد گذاشته بودم. اما برش داشتم. میتوانی مرا بخوانی؟
مرا بخوان و ببین میشناسی!

محمد سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ب.ظ http://open-eyes.blogsky.com

فکر کنم که باید چند بار بخونمش تا نظرم و بگم!!!!!

سق سیا چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ

نمی دونم کی هستی و چی هستی ؟ یعنی دیگه نمی دونم حتی خودم کی هستم ولی یه روزی یه جایی توی یه گوشه این دنیای بزرگ یکی توی این وبلاگ مطلب می نوشت که تنها جای زندگی منو غصب کرده بود و هنوزم جاش محفوظه . به یاد اون روزا که خیلی هم دور نیست چشمی تر کردم و به این وبلاگ سری زدم ولی دریغ که از اون نوشته ها اثری نیست اگه منو میشناسی سراغم رو بگیر ؟ می دونی من کیم ؟

ژاله پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

شمال بی تو یعنی کویر
سر بزن ماریه
دلمون واست تنگ شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد