فصلی میان من و تردید و تارهای عنکبوت
رنجی به نقش طعمه و نیش و تارهای عنکبوت
قلبی سیاه که اینکش نوید نور داشت
حسی غریب و رمز ریزش تارهای عنکبوت
چشمی به دیدن دام آنک براق می شد
عشقی شکسته و متروک تارهای عنکبوت
سستی بدسان غم به روحم دروازه می گشود
یارم نبود و خسته و مغموم تارهای عنکبوت
قامت سرو غزل اشک باران می شد
رعشه ام باقی شد و خاموش تارهای عنکبوت
از انتهای شب حضور خورشید می رقصید
صبرم ثمر نشست و خندان تارهای عنکبوت
در انتظار بوئیدن آن شب بوی عرفانی
رنگم پرید و لرزان منم تارهای عنکبوت