وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغهای مرا تکه تکه می کردند.
وقتی که چشمهای کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره ی قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید . باید . باید .
دیوانه وار دوست بدارم.
یا حق
وسیع وقفه ی مرداب در رباط شب
حکایت لجن آلود اختیار من است
و منحنی نگاهم به خط کش تقدیر
چه راست می ماند!
و ذهن گرد ثانیه ها
بزرگی دقایق من چه ریز می بینند!
رسوب شیهه خورشید در دل شبتاب
هبوط خاطره بر خاستگاه پنجره بود
نمیدانم...
و شاید هم
حقیقت آن غم متروک خنده های عزاست.
آبی
خاکستری
سیاه
سه انعکاس غریب انداز اوایل فصل
که یک تناسب مضحک
به آسمان دارند !
و من بصیرت شکم
که در توالی نفرین سرخ ماه گمم
و غرقه در وسیع وقفه ی مرداب
در رباط شب...
سلام سلام صد تا سلام...
چوجورین؟امیدوارم همیشه پایدار و مقاوم باشین!!
سارا خانووم این بهترین کیه.........
خیلی قشنگ می نویسی سارا جان٬ امیدوارم همیشه و هر جا شاد و پیروز باشی٬ خوشحال می شم به منم سر بزنی...
http://eshghyahavas.blogsky.com
eshghyahavas@yahoo.com
با بهار آغوش تو زندگئ را شروع کردم
و با خزان آغوشت خواهم مرد.
مجنون لرستانی
سلام سارا جان ....ولنتایم مبارک امیدوارم همیشه استوار باشید .
سلام
امشب دل آسمانم بارانیست ،
من نیز هم ! نمی دانم ،
شاید دلتنگی وسیعی داشته باشد !
آرام و بیصدا می گرید بلکه ،
گشایشی پدید آید ..
ممکن است
اشکهایم میان قطراتش گم شوند ..
یا شاید بشویدشان آنگونه که ،
هیچ کس نداند
شبی هوای چشمان من ابری بود ...
اما نه تو ،
تو حتما می دانی ...
شک ندارم ،
فردا که ببینمت ،
به نمناکی آسمان چِشَم پی خواهی برد ...
آری !
سارا جان غم مخور
اگر چه دنیا پر از رنج است پر از راههای غلبه بر آن رنجها نیز هست
به قول بیدل دهلوی
صد بست و گشاد با هم آمیختهاند
تا رنگ بنای این جهان ریختهاند
ولی بدون یکی همیشه دلش با توست . خوب میدونی
بازم سر حرفم هستم
عععععععععععععععععععععععععععععااااااااااااااااااللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییییییی مینویسی
فقط منبعش .......