سلام
راستش از آخرین نامه ای که نوشته ام سه سال غم انگیز می گذرد. نمی دانم از چه باید بنویسم و از چه بنالم.
شاید در دستان نخ نمای من شوق غم انگیز گریستن به فراموشی سپرده شده است.
نمی دانم واقعا نمی دانم.
زیبای من این اعترافات را که برایت می نویسم بخوان و فراموش کن. که فراموشی بر هر دردی دواست حتی درد...
زندگی تکرار مکررات است.و ما همیشه درگیرودار این توهم که می گویند زندگی زیباست با خویشتن در جنگیم
پیوسته در ارتباط مستقیم سوال جواب بی آنکه بخواهیم می مانیم و شاید فرقی نکند اگر بدانیم خود سوالی بزرگ
برای خداوندیم که چرا ما را در پس حس لذت یک هم آغوشی آفرید.
از آن دنیا چیزی به خاطر ندارم. حداقل سکوت و تمرکز نداشته ای که ما را منتظر می داشت تا بعدها بر کشاکش نفسهای
شهوت آلود والدینمان اولین صدایمان صدای ترس و گریه باشد.به یاد داری همان لحظه که مامای دنیا صفت
ما را از بطن تاریک مادرهایمان به زور بیرون کشید و ما خواستیم چیزی بگوییم اما گریه فرصت نداد.همه خندیدند
و آگاه باش به جایی که دل بسته ایم پایمان را نخواهند بست.
همگان به دیدنمان آمدند و هر کسی چیزی گفت و باز هم صدای خندهایی که ما را
می ترساند. و دیدیم که چگونه آنوقت
که تنها شدیم و شکست دست بی رحم رفاقت داد همگان باز هم خندیدند. و باز هم سوالی که در انزوای پوسیده
انسانیت بی آنکه جواب داشته باشد مطرح شد. چه بر سرمان خواهد آمد؟!
دلپزیرم اگر بخواهم گلایه کنم ساعتها خواهم گفت خدا کور است ناشنواست و از دست همین انسان
به خون کشیده خواهد شد.
خدا فراموش کار است و ما این فرزندان گمشده خداوندی همیشه دنبال چیزی خواهیم گشت که
به چشمانمان آشناست اما یافتنی نیست. آرامش و فریاد در عین سکوت با لذتی جاودانه
رویای من دلم برای هوای شرجی شهرم تنگ شده است . هوای شرجی همانند چشمان من عرق ریزد.
آه که چقدر دلم برای نماز و بوی مهر کربلا تنگ شده است.
تمام نمازهای نگاهم قضا شده است. نگاهت را به من هدیه کن
فرصت زیادی نیست
خدا هنوز هم انتظار می کشد. کوچه بن بست شکمان باز شدنی است.
ما میتوانیم بنده های خوب خدا شویم.
ما می توانیم بنده های خوب خدا شویم......
سلام
نمیدانم چه گویم
حرف هایت بوی غربت میدهد و لحنت ...
ما امدیم که بگویم خدا هست و به یاد بندگان خود بندگانه در بندی که همیشه در حال کوشش و تلاشند تا از بند خدا برهند ولی نمیدانند که شیرین ترین بند و اسارت دنیا همین بند الهیست
خدا هنوز هم انتظار می کشد تا ما او را جلوی فرشتگانش سر بلن کنیم ولی افسوس
خدا همیشه به یاد ما هست وهیچ وقت
منو تنها نمیزاره میدونم.......
ای سارا ای عشق من
این چند روز برف رو دیدی
من از خدا خواستم که از آسمان برف ببارد تا این که به یاد با تو بودن بی افتم
آه که چقدر با تو بودن میتونه زیبا و آرامش بخش باشه مثل دیدن برف و در کنار برف راه رفتن
کاش مثل باران عشقم بودی و مثل برف پیشم بودی
باز نوشته های عاشقانه خود را به ابر می سپارم تا به واسطه باران برایت ببارد
سارا خودت میدونی اگه همه نوشته هام رو به ابر بسپارم دیگه جایی برای باریدن نمیمونه برای همین من از عشق به تو به جای ابر میبارم و اشکهای عاشقانه از چشمانم میبارد
که باید باز میگویم که باران نشانه عشق است
سلام
خوبی ؟
دیگه خبری نیست ازت قایم شدی کلک ؟؟؟؟؟؟
هنوزم شعرات تکه