به خنده می شکنی
بهت من!
همیشه با دل من عشق و یاریت که نبود
هوای من هوس بی قراریت که نبود
شکسته میشود امروز زخم فاجعه ها
ترا چه غم که چو من زخم کاریت که نبود
تو سر سپردگی ام را چگونه می فهمی
که هیچگا ه چو من سر سپا ریت که نبود
کجا تو درد شناسی که اشک کولی وار
روان زدیده چو ابر بهاریت که نبود
بخنده می شکنی بهت من و بهت سکوت
چرا که وحشت بی اعتباریت که نبود
به نیزه خون نزند از دلم ولی از غم...
دریغ و درد مرا غمگساریت که نبود
نهال صبر شکست و جوانه ام بشکفت
تو نیز هستی من پایداریت که نبود
فقط زندگی نوشتهآ نیست
ترا چه غم که چو من زخم کاریت که نبود
افسوس که موها نگاهها عطر لغات شاعر را تاریک میکند