نشان به لذتی که ثانیه را مغلوب میکرد
شوق درتو گریستن
انسداد ساعتها بود
تا دست کوچک پیچک
به اندام بودایی تو زجر دهد
مثل غلتیدن یک وسوسه باز
به تماشای هوس
یک زرد آب
و در آن لحظه که از بوسیدن
لبهای خسته تو خشک می شد
عطش شعور حیوانی من
خیسی قطره ای از آب نبود
تا که در گیجی آغوش تنت
گمشده کوچک انسانیت
نه بدنبال خود خویش
به دنبال خدایت می گشت
که با ناگاه
وجدان تو بارید به چشم
که مرا غسل دهد
تا که بر سجاده ایمان لبت
تکرار کنم
که خدا
او را دوست می دارم
سارا ...غرور باران به باریدنش است ...سکوت شب به تقدیر بیقرار کردن آدمها ...پس......
نمیدونم چی بنویسم. فقط نوشتم که بگم به یادت هستم. همین عزیزم
سلام عزیزم-عزیزم سلام
دوست دارم عاشقتم
وسلام!!!!
و اما عشق....
سلام سارا
پاکی دلت یکتاست.شاد باشی.
فقط در ناملایمات است که فضایل انسان به اوج خود میرسند. در غیاب باد یک توده پنبه مانند یک قله کوه استوار است.
اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگمردی و سالاری
رودکی